سلام روزگار.... (ازدست عزیزان چه بگویم گله ای....)
| ||
|
روی سکوی کنار پنجره، همه شب جای منه.
چند ورق کاغذ و یک دونه قلم، همیشه یار منه. کاغذای خط خطی، از کنار در بازه پنجره....، می پرن توی کوچه،سرحال از اینکه آزاد شدن.، نمی دونن که اسیر دل سنگ باد شدن.......، دیگه بیداریه شب عادتمه،همدم سکوت تنهایی من.، تیک،تیک ساعتمه...تیک،تیک ساعتمه...... حالا من موندم و یک دونه ورق، که اونم از اسم تو سیاه می شه.، همه چیم تو زندگی، آخرش به پای تو هدر می شه... چشمونم فاصله رو، از پنجره دید می زنه... دلم اسم تو رو فریاد می زنه........، درای پنجره رو تا انتها باز می کنم......، تو خیالم با تو پرواز می کنم........،
نظرات شما عزیزان: موضوعات مرتبط: شعر، ، برچسبها: |
|
[ فالب وبلاگ : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |